۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

آغاز یک پایان...

پنجره ماشین را پایین کشید، یک دستش را روی فرمان و دست دیگرش را از پنجره بیرون گذاشت. باد خنکی همراه با قطره های ریز باران به صورتش می خورد. از خلوتی اتوبان خوشحال شد. صدای ضبط را بلند تر کرد و پایش را روی پدال گاز بیشتر فشار داد.

" باز اتوبان خلوت دیدی، شیر شدی؟ یواش برو"

پایش را از روی گاز برداشت.

"تو چه جوری تو این حال و هوا گرفتی خوابیدی؟"

"هوا خوبه، فقط به شرط اینکه اون شیشه رو بدی بالا، یخ زدم"

دستش را داخل اورد و پنجره را بالا کشید. بخاری را زیادتر کرد و زیر لب شروع کرد به خواندن ترانه ای که پخش میشد. "نگو طفلی دل سپرده...یه نفر دلش رو برده"

نگاهی به صندلی کنارش انداخت. پسر صندلی را خوابانده بود و کاپشن را روی سرش انداخته بود. وارد پمپ بنزین شد. پنجره را پایین کشید.

" بیا خانوم، 7-8 تا بیشتر ته کارتت نمونده ها"

کارت را گرفت. به چشم های پیرمرد نگاهی انداخت ، ماشین را روشن کرد و گفت:

" دیگه نفس های آخره مهم نیست"

گاز داد و راه افتاد. صدای ضبط را بلند کرد، کاپشن را آرام از روی پسر کنار زد و پاکت سیگار را از جیبش بیرون کشید. سیگاری روشن کرد و دودش را از پنجره بیرون داد. پسر بلند شد. صندلی را درست کرد و نشست.

"یکی هم واسه من روشن کن"

" مگه دود بهت بخوره بلند شی، صحت خواب"

" می خوای تا صبح همین طوری بچرخی؟"

"ببین سی تا الان زدم، آقاهه گفت 7 8 تا هم تهش مونده"

"آره حسابی استفاده کن، اونجا که میریم آخه ملت سوار خر میشن، خیابون و بارونو اینا هم خبری نیست"

ته سیگارش را توی زیر سیگاری خاموش کرد. صورتش را برگرداند و از پنجره بیرون را نگاه کرد. لب هایش را محکم گاز گرفت. صدای ضبط را بلندتر کرد. " من از پایان می ترسیدم و آغاز کردم"

۱۲ نظر:

  1. با شرمندگی، باز هم من در فهم داستان مشکل داشتم. اما حس کردم که داستان خوبی می‌خونم. :)

    پاسخحذف
  2. سلام
    توصیف فضا در این متن کوتا خوب بود، اما کلاً داستان خیلی خوب نبود! شرمند! چون دیدم دارید خیلی زحمت می کشید و دنبال نظرید فکر کنم باید اینطوری نظر بدم. اصلاً صحنه ای که پس از خوندن داستان به یاد بماند ایجاد نکردید. این داستان بیشتر شبیه یک صحنه ی معمولی از زندگی هست -- شایدم یک کم بهتر از معمولی. در حالی که به نظر من باید یه جوری باشه که ارزش تعریف کردن رو داشته باشه.
    باز هم از اینکه نظم مثبت نبود عذر می خوام!

    پاسخحذف
  3. معمولا شیشه رو پایین می کشند نه پنجره.
    به نظر من هم قوی نیست. بیشتر کار کنید حتما نتیجه بهتر می گیرید.
    :)

    پاسخحذف
  4. خیلی وقت بود .. داستان نخونده بودم : )

    زیبا بود .. خیلی : )

    پاسخحذف
  5. به نظر من نقطه قوت داستان به همین است که اتفاق خیلی مهم توش نیست و یک پریود کوچک از زندگی روزمره و ملموس است. به خصوص نسبت به پست های قبلی که حتما اصرار بود در یک پست کوتاه یکی داستان بلندی گفته شود.
    دوم این که انتخاب فضا هم خیلی خوب بود، یعنی چه بهتر از تاکسی که این همه پتانسیل دارد، یک فضا اما هزاران شخصیت متفاوت. شخصا برای من خیلی جالب بوده برخوردهای زودگذر توی تاکسی یا قطار و ...
    امامی توانست بهتر به دل بنشیتد اگر توصیف ها کمی راحت تر بودند.مثلا پاراگراف اول هر جمله اش یک خبر تازه است،که کمی مصنوعی می کند نوشته را. چون یک اتفاق ساده و زمان کوتاه را برای نوشتن انتخاب کرده ای وقت کافی داری تا کمی جمله هایت را بپرورانی. جمله ها به هم مرتبط تر باشندو از هم حمایت کنند.

    پاسخحذف
  6. فقط 3 خط اولشو خوندم. خيلي ضعيف بود. بچه هاي دبستاني از اين بهتر انشا مي نويسن. "پنجره ماشین را پایین کشید"، اين يعني چي?

    پاسخحذف
  7. ba ehteram be nevisande ha
    man ham movafegham ke kheii zaiefe
    ghabl az inke benevisid bayad la aghal kami khunde bashid o ashana bashid
    la aghal neveshte hatoon ro alan zoode ke omumi konin
    behtare khodeyun roush kar konin
    chon be joz yeki do ta coment baghye faghat be ravande karetun zarar miresunan va gom rah konande and

    پاسخحذف
  8. همه گفتن من نميگم خوش باشين

    پاسخحذف
  9. با سلام و احترام
    دوستان هنرمند و گرامی و ارجمند
    بسیار زیبا می نگارید. توصیف فضا و حال و هوای داستان - که بسیار از لحاظ تخیل و قوه ی بصری دارای حس تصویرسازی واقعی و اوهام انگیز است - خواننده را در یک حس جالب مابین دیدن و شنیدن - دوگانگی درون و بیرون خود - که کاملا سینمایی است، غوطه ور می سازد.
    کاشکی فرصتی باشد که از این داستانهای بی نظیر و زیبا که کوتاهی و موجز بودن شان نکته ای بسیار مثبت و عالی است، و فضاسازی داستانگونه ای که امکان نگارش فیلمنامه ای کوتاه با پایانی شگفت انگیز - بعهده ی خود بیننده - را دارد؛ فراهم شود.
    اگر اجازه می دهید وبلاگ شما را در لیست دوستان فرزانه و ارزشمندم قرار خواهم داد.
    شادکام و سلامت و موفق و برقرار باشید و بهروز و کامروا...
    ارادتمند...

    پاسخحذف
  10. داستانهای ده کلمه ای:
    http://leee.us/archives/1389/09/1982#more-1982

    پاسخحذف
  11. توصیف فضا خوب بود.
    اگه کمی ویرایش بشه بهتر می شه. می شه از جملات بهتری استفاده کرد
    ابهامش جالب بود. هر چند به نظر (سلیقه) من ابهامش کمی بیش حد بود.


    موفق باشین

    پاسخحذف

Free counter and web stats