"امروز برای صبح اول وقت از آرایشگاه وقت گرفتم تا بتونم برگردم و به بقیه کارهام برسم، لباسی که می خواستم بپوشم رو چند روز پیش داده بودم خشکشویی و آماده بود. فقط باید شام رو آماده می کردم و چند تا آهنگی که همیشه دوست داشتم با هم گوش بدیم.
خوشبختانه کارها خوب پیش رفت و به موقع رسیدم که چند تا دسر خوشمزه هم برای بعد از شام آماده کنم. دلم می خواست رمانتیک ترین شام دو نفره ای باشه که تا حالا داشتیم. طق معمول سر ساعت 8 زنگ در رو زد، نه زودتر نه دیرتر. تا اینجا همه چیز خیلی خوب بود. بدشانسی از وقتی شروع شد که اومدیم بشینیم سر میز شام و برق ها رفت. باورم نمی شد بتونم اینقدر بدشانس باشم. اصلا نمی دونستم چی کار کنم. خوب شد به فکرش رسید که می تونیم شمع روشن کنیم و حالا واسه خاطر دل من یا هر چی بود خیلی هم خوشحال بود. می گفت شمع خیلی رمانتیک تره. اما راست می گفت. وقتی شمع ها رو روشن کردیم و همه نور خونه شد چند تا شمع خیلی خوب بود.
اینجوری همه چیز بهتر بود، بدون اینکه از نگاه کردن تو چشم های هم بترسیم حرف دلمون رو زدیم. بدون اینکه از برق چشم هامون خجالت بکشیم خوشحالی کردیم. بدون اینکه گره نگاهمون مانع به آغوش کشیدنمون بشه، همدیگرو بغل کردیم. توی تاریکی همه چیز شفاف تره. امشب همه چیز رنگ و بوی صداقت داشت، ما از رازهامون واسه هم گفتیم، شاید حتی گاهی نم اشکی هم صورت هامون رو خیس کرد، اما توی نور شمع هیچ غروری لکه دار نشد."
امشب هم برق ها رفته بود. توی اتاق تاریک کنار شومینه نشسته بود. به دفتر توی دستش نگاهی انداخت، اشک هایش را پاک کرد. دفتر را بست و آن را داخل شومینه پرتاب کرد. ایستاد تا سوختنش را تماشا کند. با هر برگی که می سوخت احساس می کرد اتاق روشن تر می شود. چراغ ضبط روشن شد، بلند شد سی دی را داخل ضبط گذاشت و شروع کرد به رقصیدن.
:)
پاسخحذفطبق معمول همیشه، اول متوجه نشدم. بار دوم که خوندم تازه فهمیدم چه داستان قشنگ و تمیزی بود! تیتر پست هم به نظرم خیلی خیلی قشنگ و متناسب انتخاب شده بود. این رو هم اضافه کنم که پاراگراف آخر (به نظر من) خیلی خیلی قشنگ در اومده بود.
پاسخحذفبه نظرم سه پاراگراف اول جا داشت کمی غیرمستقیمتر روایت بشن. یک مقدار کمی (البته مقدار خیلی خیلی کمی و نه بیشتر) احساس کردم حالت گزارشوار گرفته.
در کل داستان خوبی بود. به نظرم قوت داستان پاراگراف سومش هست.
پاسخحذفداستان خوبي بود و خوب پردازش شده بود.ولي من نفهميدم آخرش چي شد!
پاسخحذفدر اولین نوشتن هم گویا باید بدبینیم رو اول از خودم پیشقراول ادراکم کنم با گفتن اینکه در انتهایی که برق رفت دستگاه تو تاریکی روشن نیمشد30D.
پاسخحذفسلام کوکب جان بسیار روان و و زیباست نوشته ات و دوستش دارم.
امیداورم هیمشه موفق و پیروز باشی
باسلام وخسته نباشید
پاسخحذفداستان رو خوندم قلم ساده وبی تکلفی دارید.خوب وساده می نویسی لذت بردم.
راسی ممنون که سر زدی تابعد
سلام به همه دوستان عزيز اون ور دنيا.
پاسخحذفاميدوارم حالتون خوب باشه . خيلي خوشحال شدم كه شنيدم دورهم جمع ميشيد. جمعتون جمع باشه. از اين دور دورها براتون آرزوي سلامتي مي كنم . اگر وقتي بود خدمت مي رسم و نقد هم مي كنم.
موفق باشيد.
man ham na nevisande na montraghedam
پاسخحذفvali shma har hafte minevisid az weblogetun tavaghi ham mire alalkhosus ke be college ham marbutid
naghde man naghde koli az ideie asasie kartun bud
har chand be nazaram nemiad lazem bashe tozih bedam vaghty tarjih midid fazaye naghde weblagetun por az toarof o choubkari bashe ta irad gereftane jeddi
سلام
پاسخحذفاولا خیلی خیلی ممنون که به بلاگ من سر زدین
باز هم سر بزنین و نقد کنین. خوشحالم می کنین. من هم قول میدم بیام و نقد که نه، ولی نظر هامو بگم
:)
زیبا بود. مخصوصا ابهام انتهای داستان. استفاده از "روشن" و "تاریک" خیلی خوب بود. هر چند فضا سازی به نظر من می توانست دقیق تر و طولانی تر باشد ولی کوتاهی داستان توی ذوق نمی زد.
پاسخحذفبسیار لذت بردیم
در ضمن، اجازه می دین لینکتون کنیم؟
salam
پاسخحذفavalesh ke adam mikhone bishtar shabihe khaterast ta dastan
ta inke be akharesh mirese
vali ideye khobi bood
سلام! دست نویسنده درد نکنه! به نظرم نقاط مثبت و منفی داشت. اولا ایده اینکه دو بخش باشه و یکی داخل گیومه و یکی غیر داخل گیومه (!) جالب بود. خواننده رو به فکر فرو می برد تا دوباره نگاه کنه. دوما ایده رفتن برق و پیشنهاد شمع و فضای رویایی اون هم خیلی خوب بود. راجع به آماده کردن از چند روز قبل و غذا و آرایشگاه اولش من رو یاد مرفهین بی درد انداخت اما بعدش که بحث رابطه دو نفره و اینا مطرح شد دیگه اون اثر منفی شو از دست داد. اما بخش داخل گیومه به نظرم کمی متن روونی نداره. مثلا یه جاهایی عبارت ها کتابی نوشته شده و یه جاهایی محاوره ای. مثلا "دلمون" یا "رازهامون" در مقابل "چیز" یا "چشم های هم". من ناخوداگاه انتظار داشتم بخونم "چی" یا "چشمای هم". خط آخر پاراگراف دوم احتیاج به کاما گذاری داره. من چند بار خوندم تا متوجه شدم جمله درسته، اگر چه فکر می کنم می شه جمله رو بازنویسی کرد. به نظرم پاراگراف سوم درست شروع نشده. فکر می کنم اگر ادامه پاراگراف دوم می نوشتی "اینجوری" خوب بود اما ابتدای پاراگراف باید عینا عامل "بهتر بودن" ذکر بشه، مثلا بگی "زیر نور شمع همه چیز بهتر بود" یا "غدا خوردن و حرف زدن زیر نور شمع خیلی بهتر بود" یا "به خاطر شمع ها برنامه امشب خیلی بهتر بود". تو پاراگراف دوم "اما راست می گفت" رو می شد با یه جمله قشنگ تر که احساس خود راوی رو بیان می کنه جایگزین کرد مثل " منم همین حس رو داشتم" یا "منم زیر نور شمع ها به وجد اومده بودم" یا "منم خیلی خوشحال بودم". به طور کلی پاراگراف اول ضعیفه. شروع پر احساس و هیجانی نداره و برای همین با پاراگرافهای بعدی همخوانی خوبی نداره. کاما بعد از "برسم" باید تبدیل له نقطه بشه. گوش دادن آهنگ با درست کردن شام همتراز نیستن. به نظر میاد منظور نویسنده این بوده که "آهنگای مورد علاقه مون رو آماده کنم" چون "گوش دادن آهنگ" جزو "بقیه کارها" نیست چون "کارها" مربوط به آماده سازی "قبل" از مراسمه و "آهنگ گوش دادن" در "طی" مراسم انجام می شه.
پاسخحذفبه نظرم قبل از اینکه هم رو بقل کنن هم خوب بود یک جمله راجه به اینکه از غذا خوشش اومد یا نه میومد و احتمالا اینکه اون از غذا تعریف کرد و من از اینکه خوشش اومده خیلی خوشحال شدم. به خصوص چون قبلش درباره غذا و دسر اشاره شد. ضمنا بد نبود ذکر می شد که فضای رمانتیک زیر نور شمع و حرفهای قشنگی که رد و بدل می شه جای خالی موسیقی رو پر کرده بود .
رقص شعله های آتش اما برگه های لرزان کاغذ را در آغوش میگیرد چون دستان سرد او که روزی که در دستان گرم او آرام میگرفت؛ دوست عزیز ممنون از حضورتون
پاسخحذفدلم گرفته از اينجا تا خدا ممنون از حضورت
پاسخحذفعالی بود منو برد به خاطره ها
پاسخحذفما با هم بودیم......... بی خاطره، بی انتها
پاسخحذفدرود بر شما
پاسخحذفهمیشه مطالعه ی آثار گوناگون ادبی چهان را در برنامه ی روزانه ی خود داشته باشیم و در مورد ادبیات داستانی هم بسیار بخوانیم و با فنون بسیار متنوع این هنر والا آشناتر شویم .
«روزهای روشنی در برابر شماست «
سلام
پاسخحذفاز حضورتون سپاسگذارم
ایام به کام
به روزم
پاسخحذفممنون
خب تو اون دفتر چی بود که گریه کرد و بعدشم سوزوندش و بعد ترشم شروع کرد به رقصیدن؟؟!!!
پاسخحذفچقد عجیب
سلام
پاسخحذفمرسی از حضورتون
من نفهميدم چي شد! البته با ایده ی ابهام کاملاً موافقم ها، اما نه تا این حد
پاسخحذفچقدر خوب می نویسید . همراه با احساسی ناب که از وجودتون نشات می گیره ممنون
پاسخحذفسلام. راست می گی. یه جورایی حرف دلمون رو زدی. همین یه دلخوشی رو داریم. اینم از دست بدیم دیگه چی میمونه.
پاسخحذفقشنگ می نویسی . بیشتر بنویس. کاش از این شکلک ها اینجا بود یه گل خوشکل و لطیف مثل خودت برات میفرستادم.
هر وقت به وبلاگم سر بزنی و نظر بدی خوشحالم می کنی.
اگر هم موافقی بلینکیم به هم.
شاد باشی
مست توأم / باده به پيمونه بريز/ کبوتره بامه توأم/
پاسخحذفبرايه من دونه بريز/هرکی به من دونه بده/
من سره بامش نميرم/اگه تو به من سنگ بزنی/
/ از بامه تو نمی پرم عمو عباس/
salam doste khob age mayel bodid mano ba esme weblogam link farmayid va badan befarmyid ta man shoma bozorgavaro ba che esmi link konam
age dastaye bozorgo por mehretono alan bordid bala be ghasde doa in haghiram doa konid
eltemase doa daram
mamnun az lotfeton
rasti be khoda begid yeki to onvare donya to ye konji dare zaje mizane be khatere ghorbate hosyne fatemeh heyf ke to majalese hoseyni nemitonam hazer besham
ya ali
داستان چند پاره است . هماهنگي و پيوستگي بين پاراگرافها وجود ندارد . پاراگرافهاي 1 و 2 حال و هواي عروس و داماد تازه را بيان ميكند و شباهتي به فضاي عاطفي و توصيفي عشاق را ندارد .
پاسخحذفدر پاراگراف 3 خاموشي برق آنها را بياد عشق و درد دلهايشان انداخته
كه تا حدودي مصنوعي است بويژه موضوع بغل كردن ، داستان را در حد موضوعات هوسراني تنزل داده بطوري
كه با اشك و آه عشاق هيچ تناسبي ندارد .
در پاراگراف 4 موضوع شومينه كه البته در تاريكي و بي برقي خود منبع نور است و نويسنده در قسمتهاي قبلي آنرا فراموش كرده ، با دفتر كه از كجا پيدا شد و سوزاندن دفتر در آتش شومينه كه چرا انجام شد و هكذا رقص پايان داستان ، همگي موضوعات بي ربطي هستند كه با داستان و فضاي دو دلداده بي ارتباطند . از نقد صريح معذرت ميخواهم ، بنظرم اين نقد موجب پيشرفت شما خواهد شد ، موفق باشيد .
جالب بود ............. شاد و برقرار باشید ....
پاسخحذفايده ي خوبي هم داد
پاسخحذفدرود
پاسخحذفهر پنح شنبه به صرف یک پیاله شعر کهنه و نو میزبانتون هستم.برای تبادل لینک خوشحال می شم.
بد نبود . اما یه عجله و یه بی حوصلگی زیادی توی نوشته هات دیده میشه . انگار فقط برای رفع تکلیف می نویسی . روی انتخاب جملاتت ، ترکیب کلماتت ، گره ، شروع فراز و فرود داستانت وقت نمیذاری . هر چی رو توی اولین بار می نویسی همون رو میذاری روی وب . حس میکنم فقط میخوای یه چیزی نوشته باشی . امیدوارم کمی با حوصله تر بنویسی
پاسخحذفمرسی که به بلاگم سر زدی.....اگه مایل به تبادل لینک بودی خبرم کن....از موزیک بلاگم لذت ببر....شاد باشی
پاسخحذفmorasscroon.persianblog.ir
یه احساس قشنگ با یه بغض...
پاسخحذفواقعا قشنگ بود واقعا..!
پاسخحذفتبریک میگم بغض کردم:)
برای یک بار در پس سال ها نوشتهء فارسی خوندن می تونستم بگم که داشتم یکی از شیرین ترین، پاک ترین و بکر ترین صحنهء عاشقانه می خوندم، که متاسفانه مثل یک نوشتهء معمولی دیگر فارسی تمام شد!
پاسخحذفباعث تاسفه!
دوست ندارم چیزی در موردش بگم
اما مثل این میمونه که ناف شما مردمو با بدبختی و غم و غصه و بی اعتمادی زدن...